عرفانعرفان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

نفس مامان و بابا

مسافرت

1393/3/17 10:47
نویسنده : مامان عرفان
107 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلمبامن حرف نزن میخوام از سفر بگمهیپنوتیزممتفکر:

بیستم خرداد عروسی عمو احمد ٬دوست بابا٬و خاله الهام بودفرشتهاز دوهفته قبلشم برامون کارت دعوت فرستاده بودنقلبآخه اونا قم زندگی میکنن.ما هم برنامه ریزی کرده بودیم که حتماً روز عروسی اونجا باشیم٬ولی قسمت نبود ما بریمناراحتناراحتآخه یه هفته قبلش یکی از اقوام فوت کرد٬همه از فوت اون مرحوم خیییلی ناراحت بودیمگریهخدا رحمتش کنه...

ولی هفته پیش چون عید مبعث هم بود تصمیم گرفتیم بریم قماز خود راضی.تو توی ماشین یا خواب بودیخوابیا وقتی هم بیدار بودی همش خودتو میکشوندی که دنده ی ماشینو بگیری٬خیییلی بازیگوش شدیااااا!مشغول تلفن

شب که رسیدیم برای شام رفتیم خونه عمو احمد٬خاله الهام هم کلّی تدارک دیده بود٬دست گلت درد نکنه خاله٬خییلی خوشمزه بودن...خوشمزه

عمو محمد و عمو مصطفی و خانماشون خاله فهیمه و خاله مینا هم بودن.تو رو دیدن کلی ذوقتو کردن.خصوصاً خاله مینا که دوس داشت همش تو بغل بگیردتبغلایشالله خدا یه نی نی سالم و ناز نازی نصیبشون کنه...تو هم کلّی براشون میخندیدیخندهالهی من فدای خنده هات بشمماچماچروز عید هم رفتیم حرم حضرت معصومه(س) زیارت.حرم خییلی شلوغ بود و تو هم توی بغلم که بودی نتونستم نزدیک ضریح برم و از دور ضریح رو دیدیم و سلام دادیم.زیارتت قبول باشه عزززیزم...

روز بعدش هم رفتیم تهران پیش خاله راضیه٬خاله دلش برات یه ذره شده بود٬الآن دو ماهه که تهرانه و چون دانشجوی رشته پزشکی دانشگاه تهرانه درساشون سنگینه نمیتونه زیاد خونه بیادنگرانایشالله موفق باشی خاله جون٬به سلامتی زود تموم میشه و میای خونه دور هم باشیمماچماچشام خونه آقا عبدلله بودیم اولین بار بود تو رو میدیدن٬خیییلی خوشحال شدن.یه دختر پنج ساله دارن به اسم باران٬چه دختر شیرین زبونیه ماشاللهماچ

روز بعدش با هم رفتیم برج میلاد٬اینم عکسایی از تهران از نمای بالای برج:

 

 

خلاصه خیییلی خوش گذشت٬سفر خوبی بود.ایشالله زنده باشیم بتونیم سفرهای بهتری ببریمت٬ایشالله سفر بعدی مشهدالرضا....خیال باطل

پسندها (1)

نظرات (0)