مسافرت
سلام پسر گلم میخوام از سفر بگم:
بیستم خرداد عروسی عمو احمد ٬دوست بابا٬و خاله الهام بوداز دوهفته قبلشم برامون کارت دعوت فرستاده بودنآخه اونا قم زندگی میکنن.ما هم برنامه ریزی کرده بودیم که حتماً روز عروسی اونجا باشیم٬ولی قسمت نبود ما بریمآخه یه هفته قبلش یکی از اقوام فوت کرد٬همه از فوت اون مرحوم خیییلی ناراحت بودیمخدا رحمتش کنه...
ولی هفته پیش چون عید مبعث هم بود تصمیم گرفتیم بریم قم.تو توی ماشین یا خواب بودییا وقتی هم بیدار بودی همش خودتو میکشوندی که دنده ی ماشینو بگیری٬خیییلی بازیگوش شدیااااا!
شب که رسیدیم برای شام رفتیم خونه عمو احمد٬خاله الهام هم کلّی تدارک دیده بود٬دست گلت درد نکنه خاله٬خییلی خوشمزه بودن...
عمو محمد و عمو مصطفی و خانماشون خاله فهیمه و خاله مینا هم بودن.تو رو دیدن کلی ذوقتو کردن.خصوصاً خاله مینا که دوس داشت همش تو بغل بگیردتایشالله خدا یه نی نی سالم و ناز نازی نصیبشون کنه...تو هم کلّی براشون میخندیدیالهی من فدای خنده هات بشمروز عید هم رفتیم حرم حضرت معصومه(س) زیارت.حرم خییلی شلوغ بود و تو هم توی بغلم که بودی نتونستم نزدیک ضریح برم و از دور ضریح رو دیدیم و سلام دادیم.زیارتت قبول باشه عزززیزم...
روز بعدش هم رفتیم تهران پیش خاله راضیه٬خاله دلش برات یه ذره شده بود٬الآن دو ماهه که تهرانه و چون دانشجوی رشته پزشکی دانشگاه تهرانه درساشون سنگینه نمیتونه زیاد خونه بیادایشالله موفق باشی خاله جون٬به سلامتی زود تموم میشه و میای خونه دور هم باشیمشام خونه آقا عبدلله بودیم اولین بار بود تو رو میدیدن٬خیییلی خوشحال شدن.یه دختر پنج ساله دارن به اسم باران٬چه دختر شیرین زبونیه ماشالله
روز بعدش با هم رفتیم برج میلاد٬اینم عکسایی از تهران از نمای بالای برج:
خلاصه خیییلی خوش گذشت٬سفر خوبی بود.ایشالله زنده باشیم بتونیم سفرهای بهتری ببریمت٬ایشالله سفر بعدی مشهدالرضا....