تولد بابایی
عزیزم دیروز تولد بابایی بود.
برای بابایی شیرینی کرمدار درست کردم،برا شام هم لازانیا
ظهرش بردمت حموم که عصر که بابایی از سر کار میاد خوشگل و تمیز باشی٬بعدش تخت خوابیدی تا عصر منم از فرصت استفاده کردم و به کارام رسیدم.وقتی بیدار شدی داشتم شیرینی ها رو قالب میزدم.تو هم که خیلی وقته که هر چیزی رو اطرافت میبینی زود برمیگردی به شکم و سعی میکنی دستت بهش برسه٬تلاش میکنی سینه خیز بری جلو(شکمتو بلند میکنی) ولی وقتی میبینی بهش نمیرسی دور خودت اینقد میچرخی تا دستت بهش برسه.الهی فدات بشم وقنی شیرینی ها رو دیدی اینقد سریع دور خودت میچرخیدی تا دستت به سینی شیرینی ها رسید...
وقتی بابایی اومد کلی خوشحال شد و تو هم با خنده هات به بابایی تبریک گفتی الهی فدای خندیدنت عزززیزززم.
همسر عزیزم تولدت مبارک ایشالله سالهای سال سایت بالا سر من و پسرمون باشه.
اینم از هنرنمایی من برا تولد بابایی: