مراسم ختم
روز چهارشنبه خیلی یدفه ای بابا احسان تصمیم گرفت که یه سر بریم قم و تهران برای ختم مرحومه حاجیه لیلا خواهر حاج خانم که توی تصادف کشته شدن؛ واقعاً حادثه ی دردناکی بود! و همچنین مادر آقا عبدالله٬ خدا رحمتشون کنه و به خانواده هاشون صبر بده
چون میخواستیم عصر حرکت کنیم و از اون طرف هم عصر جمعه از تهران حرکت کنیم که شنبه سرکار باشیم٬ به بابایی پیشنهاد دادم که با اتوبوس بریم چون شب میشه و بابا هم خسته٬خطرناکه.اونم قبول کرد و عصر اون روز حرکت کردیم فقط نگران تو بودیم که نکنه توی اتوبوس اذیت بشی چون اولین بار بود سوار اتوبوس میشدی!
اولش که خیلی خوشت اومده بود و شروع کرده بودی به بازیگوشی کردن و آخرشب دیگه خوابت برد ٬توی بغلم خوابیده بودی٬ هنوز نرسیده بودیم قم که بیدار شدی و دیگه هرکاری کردیم نخوابیدی.وقتی رسیدیم خونه حاج خانم ساعت ۵ صبح بود و بدخواب شده بودی و شروع کردی به گریه کردن و بهونه گرفتن اونجا هم سعیده خانم با بچه هاش رادوین و رایا خواب بودن٬میترسیدم اونا رو هم بیدار کنی!توی حیاط هرررکاری میکردیم آروم نمیشدی و یه بند گریه میکردی٬اولین بار بود اینجوری میشدی!!هوا دیگه داشت روشن میشد٬اینقد گریه کردی و اینقد توی بغلم گردوندمت تا بالاخره خوابت برد.
عصر پنجشنبه رفتیم خونه ی آقای ..... جهت عرض تسلیت و بعدش رفتیم سر خاک. خدا همه ی رفتگان رو رحمتشون کنه....
روز بعد جمعه قبل از ظهر همگی راهی تهران شدیم و ظهر خونه ی آقای قاسمی (بابای رادوین) بودیم.شما هم که با آقا رادوین کلی دوست شده بودی و با اسباب بازیهاش کلی بازی کردی...
اینم رایا خانم کوچولو
بعد از ناهار رفتیم مسجدالنبی مراسم ختم مادر آقا عبدالله.
فاطمه خانم یک هفته پیش آقا پسرشون بُرنا متولد میشن که چند روز بعدش این اتفاق میفته و واقعاً ناراحت کننده بود...
بعد از مراسم خاله راضیه رو در حد چند دقیقه ملاقات کردیم آخه مسجدالنبی دقیقاً روبروی خوابگاهشون بود.و چون بلیط برگشت داشتیم متأسفانه نتونستیم بیشتر بمونیم و راهی ترمینال شدیم و اون شب خدارو شکر از سر شب خوابت برد و تا رسیدیم خونه خواب بودی!!و اصلاً اذیت نشدی.اینققد از اتوبوس خوشت اومده بود که بین راه یه اتوبوس نارنجی خوششششگل برات خریدم.