عرفانعرفان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

نفس مامان و بابا

بهار 94

1394/3/1 13:55
نویسنده : مامان عرفان
169 بازدید
اشتراک گذاری

سلامی به گرمی آفتاب بهاری به پسر نازنینملبخند

ساعت ۲ بامداد روز شنبه بود من مشغول چیدن سفره ی هفت سین و آماده کردن آجیل و شیرینی برای روی سفره بودم.گل پسری و بابایی خواب بودن٬یک ربع دیگه تا لحظه ی تحویل سال ۱۳۹۴ شمسی مونده بود.نمیتونستم پسرمو از خواب ناز بیدار کنم ولی بابایی رو بیدار کردم و دوتایی کنار سفره ی هفت سین منتظر لحظه ی تحویل سال نشستیمقهر

سال یک هزار و سیصد و نود و چهار مبارک بادتشویق

میخواهم از خاطرات عید و بهار امسال بگم:

امسال همچنان مثل سالهای قبل بابایی هشت روز اول عید رو سرکار بودن و ما فقط شبا میتونستیم عید دیدنی اقوام بریم٬تو این ایام عقد دختر عمم پروین بود و جشن نامزدی خاله فریده که روز یازدهم فروردین بود.ان شاالله خوشبخت بشن و مبارکشون باشهقلب

روز بعد از جشن نامزدی٬به همراه خاله و دایی و باباجون و مامان جون سفر یک روزه رفتیم نزدیک شهر بیشابور٬امامزاده سید حسین زیارت کردیم و برگشتیم بین راه موندیم برای ناهار و استراحت و تفریح٬عصر هم راهی خونه شدیم٬خیلی خیلی خوش گذشت.بین راه گل و سبزه های بهاری جلوه خاصی به طبیعت داده بود:

البته خاله فاطمه و عمو عباس و نرگس و نسترن همون روز بلیط برای مشهد مقدس داشتن که همراه ما نیومدن٬به مدت یک هفته زیارت آقا امام رضا رفته بودن٬زیارتشون قبول حق باشه ان شاالله...

واقعاً روزهای خوبی بود که خاله راضیه هم کنار ما بود ولی حیف که زود تموم شدو روز ۱۳ام فروردین فرا رسید و خاله راضیه راهی تهران شد٬و تا شهریور ماه فرصت اومدن ندارهناراحت...خدا به همراهش باشه٬ان شاالله که موفق باشه و هرچه زودتر نتیجه ی زحماتش رو میبینه.

در ادامه عکسهایی از بچه ها توی طبیعت بهاری میذارم:

عرفان عزیزم کنار سفره هفت سین٬روز اول بهار

از دست پسر شیطون بلا هفت سین رو گذاشتم روی اُپن آشپزخونهچشمک

البته ناگفته نمونه پسر گلم موقه خونه تکونی عید خیلی به مامانش کمک میکردچشمک

دستت درد نکنه گلم

سبزه های مامانلبخند

اولین سالی بود سبزه هام خوب شده بودننیشخند

سه وروجک توی سبزه های باغ جلو خونه ی باباجونماچماچماچ

شکوفه های زردآلولبخند

دسته گل هدیه ی تولدم از طرف بابایی به همراه یه انگشتر طلاقلب

عصر یک روز بهاری٬دشتک

یه روز بهاری به همراه مامان جون و باباجون رفتیم کوه گل بعد ناهار رفتیم بالا کنار دریاچه٬من اولین بارم بود میرفتم کنار دریاچه!چون مسیرش طوریه که باید از کوه بالا بریم و یه کم طولانیهاوه ولی خیییییلی خیییییلی قشنگ و دیدنی بود مخصوصاً تو اردیبهشت ماه..

دریاچه ی زیبای کوه گل

 

عرفان کنار دریاچه با ریواس توی دستشخوشمزه

عرفان کنار گل های زرد جاشیر

ی از روزهای اردیبهشت ماه هم یکی از دوستای دانشگاهیم به همراه شوهر و پسرش امیرطاها که ۴ ماه از تو بزرگتر بود اومدن خونمون که خیییییلی خوشحالمون کردن و واقعاً خوش گذشتقلب ولی حیف که زیاد نموندن و فرداش رفتن...

رفتیم دشتک شما اونجا کلللی توپ بازی کردین...

توی فصل زیبای بهار مدارس دانش آموزان رو میبرن اردو توی طبیعت٬من و عمه پروین نتونستیم همراهشون بریم بعدظهر که بابایی از سرکار اومد ما رو برد پیش بچه ها٬خییییلی جای سرسبز و قشنگی بود.

شما و آقا متین

ان شاالله هممممیییییشه زندگیت سبز و بهاری باشه عززززیززز دلمماچ

پسندها (1)

نظرات (0)